آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

التماس دعا ازهمه مامانای گل

این وب متعلق به گل پسرمه. حیفم میاد با حرفای بی سروته سیاهش کنم. اما فقط بگم پسرم این روزا حال دلم بدجوری خرابه. دلیلش؟ نمی دونم. واقعا نمی دونم. کلمه های افسردگی ,کسالت خیلی وقت نیست که به دنیای ما آدما راه پیدا کرده. منم حس می کنم پاگیر همین جور کلمات شدم. حسابی عصبی بداخلاق شدم. بی حوصله بی حوصله. دیگه خیلی وقته که باهم بازی نکردیم. ازخودم دلگیرم. بی جهت اشکام سرازیرن. خیلی دنبال یه بهونه خوب واسه رفتارای عجیبم می گردم. اما به جایی نمی رسم. چند هفته پیش رفتم دکتر. خانوم دکتر اصلا اجازه حرف زدن بهم نداد. از حالتم خوب فهمید که دچار اضطراب شدیدم.دارو واسم نوشت دوتا قرص که از نت تحقیق کردم دیدم واسه درمون افسردگی و وسواسه. گفت درمون...
29 مهر 1391

................

صفحه سفید وبلاگ رو که باز می کنم,انگار دفتر خاطرات اونوقتا رو جلوی روم گذاشتم, به جای خودنویس,دستم میره سمت موس. فکر می کنم ,فکر می کنم, فکر ..........چی بنویسم. گاهی پسرکم دلم می خواد نوشتن وبلاگتو قطع کنمو به سبک قدیما برم لوازم التحریری و یه دفتر یادداشت بخرم و بشینم با خیالی راحت و آسوده واست بنویسم .از هرچی وهرکجا که دوست دارم .دیگه دغدغه الان رو نداشته باشم که اینجا توی دنیای مجازی نمیشه هر حرفی وهر عملی رو نشون داد. خیلی آسه آسه باید جلو رفت دلت می خواد از خودت بگم,اینکه الان 31ماهه شدی و از پوشک گرفتمت. وتوی کوچه وخیابون مثل اون آدمایی که یه زمانایی ازشون ایراد می گرفتم که واااااااا نیگا هرجا میرسه بچه رو نگه می دارن واسه پی پی...
21 مهر 1391

به بهانه تولد امام رضای خوبم

 پسرکم مامان متولد شهر مشهد. شهری که شاید خیلی از آدم خوبا بهش افتخار می کنن. امام رضایی که از بچگی باهش دوست بودمو ارتباط خوبی داشتم و حتما میشناسی. اونوقتا با همه کوچیکیمو کوچیک بودن مشکلاتم ,همیشه یه پای ثابت حرم بودم. داستان مشکل گشایی امامم ادامه داشت تا خوردم به دربسته کنکور. با دلگرمی همیشگی وجود امام خوبم این مرحله رو گذروندم ,یادمه روزی که قرار بود اسامی پذیرفته شدگان کنکور 76 رو بزنن توی روزنامه. بدون دلهره های لب بالب امروزیم با آرمشی باور نکردنی رفتم سمت حرم. کفشامو که تحویل کفشداری دادم,چشمم به روزنامه افتاد. باورم نمیشد امام خوبم اولین نفری بود که تبریک قبولی منو توی دانشگاه داد. وارد دانشگاه که شدم ,درگیری هام بیش...
6 مهر 1391

آی بازی بازی بازی چه کیفی داره بازی

بازی کردنو خیلی دوست داری. اصلا معنی خستگی رو نمی فهمی و ماشاله پرانرژی هستی و من مجبورم واسه تخلیه انرژی تو و کمک به بابایی که شب خسته میرسه خونه ,شما رو هرجور که هست سرگرم کنم. شاید خودتو وکسای دیگه ای که دارن این پست رو می خونن بگن چه مامان پر حوصله ای . اما نه اصلا اینجوریام که فکر می کنیین نیست. من با همه عشقی که به پسرم و آیندش دارم ,بازهم فکر می کنم خیلی کم گذاشتم. گاهی وقتا شده اونقدر بی حوصله شدم که  نگو. اما هر جورهست خودمو جمع وجور کردم. خب بریم سراغ بازی: البته بازی کردن خودش به نوعی واسه هوش هیجانی و این جور حرفاهم خیلی موثره. 1-این بازی رو خودت اختراع کردی: با لگوهات کشتی ساختی. بعد ازمن خواستی واست یه ظرف آّب ...
5 مهر 1391
1